چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

عشـــــــــــــــــــــــــــــق منــــــــــــی تو حسینی ،من اویس قر نــــــــــــی

چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

عشـــــــــــــــــــــــــــــق منــــــــــــی تو حسینی ،من اویس قر نــــــــــــی

داستان جذاب روحانی و کودک

روحانے راه مسجد را گم ڪرده بود .
از ڪودڪے خردسال پرسید :
فرزندم !
مسجد این محل ڪجاست ؟
ڪودڪ گفت: آخر همین خیابان ،به طرف چپ بپیچید ،
آن جا گنبد مسجد را خواهے دید .
روحانے گفت: آفرین فرزند!
من هم اڪنون در آنجا سخنرانی دارم ،
تو مےخواهی به سخنانم گوش دهے ؟
ڪودڪ پرسید :درباره چه چیزے
صحبت مےڪنی ،حاج آقا !؟
روحانی گفت: مے خواهم راه
بهشت را به مردم نشان دهم .
ڪودڪ خندید و گفت:
تو راه مسجد را بلد نیستے
مے خواهی "راه بهشت" را به مردم نشان بدهے!!!
...
مطالب گوناگون مذهبی

http://shii.mihanblog.com/post/37
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد