چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

عشـــــــــــــــــــــــــــــق منــــــــــــی تو حسینی ،من اویس قر نــــــــــــی

چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

عشـــــــــــــــــــــــــــــق منــــــــــــی تو حسینی ،من اویس قر نــــــــــــی

خواهد آمد

خواهد آمد

چیزی از ما شدن نمی دانید
ظاهرا مثل سنگ می مانید
زندگیتان پر از خرافه شده است
عشق از دستتان کلافه شده است
او که عاشق شدن گناهش بود
مرگ تاوان اشتباهش بود
او که می رفت یاس لازم داشت
او کمی التماس لازم داشت
من به حافظ تفألی زده ام
من به آینه ها پلی زده ام
خواهد آمد کسی که در راه است
طرف صحبتش دل چاه است
به بیابان امید خواهد داد
اقتداری به بید خواهد داد
سرکوچه چراغ خواهد زد
وسری هم به باغ خواهد زد
درصف اقتدا نخواهد ماند
او فردا نماز خواهد خواند
از شما اعتراف خواهد خواست
که بگویید تازیانه کجاست
او که یک شب گریست خواهد رفت
آبرویی که نیست خواهد رفت
زود از فرصت استفاده کنید 
روی خود نقشه ای پیاد کنید
شاید او از تبار باران شد
شاید از آمدن پشیمان شد 

منتظر

منتظر

ببین چه بیقرارم، آواره دیارم ، به انتظار رویت، ستاره می شمارم

دلم شده هوایی، فرشته خدایی،شنیدم عزیزم،عاشق کربلایی

دوری تو حبیبم،قلب منوسوزونده،می گن میای زکعبه،چشام به قبله مونده

هم مروه هم صفایی،آقاچه دلربایی، کاسه به دست گرفتم،اومده ام گدایی

می گن که خصلت تو ، خصلت فاطمی ، شنیده ام رو گونه ات ، یه خال هاشمی

برات شده به قلبم،آخر تورو می بینم، دست تو رو می بوسم، کنار تو می شینم

خوب می دونم بد هستم،با تویه عهدی بستم،به خوان تو نشستم،نمکدون و شکستم

شال عزا رو شونت،یه عالمه دیوونت، ازتوخبر ندارم ،مولا بده نشونت

داره میاد محرم، نشسته رو چشات نم ،روزی اشک من رو،قسم می دم نکن کم

می خوام کنارت آقا، شور عزا بگیرم ،بگم حسین حسین جان ، تو روضه هاش بمیرم

پنجره های چشمم ، کرده به ىریه عادت، مریض عشقت هستم ، آقا بیا عبادت

شاعر : سید امیر حسین میر حسینی

 کتاب : قبیله عشق حدیث باب عشق 14  

انتخاب

انتخاب

درشب تنهایی خود ناتمام
گاه در حال رکوع وگه قیام
گاه در فکر و خیال و هجر و رنج
گاه در افسون شعری نا تمام
خود درون خویشتن می سوختم
در پی یک مرهم و یک التیام
با خدا گفتم که ای رب جلیل
ای تو بخشنده،رحیم و ذوالکرام
یک نفر یک جا که عشق من شود
بهر او باشم ندیم و هم غلام
دوست دارم مست ىردم مست مست
مست لایعقل شوم مست مدام
پس خدا بگذاشت پیشم راه را
داد در گوشم سروشی این پیام
سرزمین کربلا یک انتخاب
یارقیه آن بزرگ شهر شام
بی تامل پاسخش دادم چنین 
انتخاب من رقیه والسلام

شاعر : سید امیر حسین میر حسینی
 کتاب : قبیله عشق
حدیث باب عشق 14 

السلام علیک یا صاحب الزمان

السلام علیک یا صاحب الزمان

تماشای خیال تو ، شبم را کرده رؤیایی

به غیر از لحظه وصلت،ندارم من تمنایی

شبی نام تو را برلب، نهادم چون گلی زیبا

سحردیدم لبانم شد، گلستانی تماشایی

به اشک دیده می شویم ، غبار دوری ات از دل

مگر باور کنم این را ، که مهمان دل مایی

به مهمانی این دیده، بیا ای یار نادیده

که هرکس روی تو دیده ندارد جز تو سودایی

بدون دیدنت ای گل ، بهاران هم خزان باشد

جهان چون پیکر بی جان ،تویی روح مسیحایی

اگرکردی تو مهمانم،فدایت میکنم جانم

میان قلب سوزانم ، تو را خوانم به شیدایی

به شام محنت یاران،بیا ای ماه سرمستان

همه گلها شده پرپر،چرا ای گل نمی آیی‎ ‎


حدیث باب عشق


حدیث باب عشق


 حدیث باب عشق

یه کربلا و دمشق

یکی به نام زینب

یکی به نام حسین

حسین حسین حسین حسین

یکی محمل نشین

یکی نقش زمین

یکی اسیر عدو

یکی بریده گلو

حسین حسین حسین حسین

یکی آواره شد 

یکی صد پاره شد

یکی به دردی فزون

یکی به دریای خون

حسین حسین حسین حسین 

از آسمان نیزه ها ............

از آسمان نیزه ها ............


از آسمان نیزه ها ای هلال من

با چشم خونین  یک نظر ،کن به حال من

می ریزد اشک سرخم از ، محمل پر خون

می کشم از داغ تو آه، از دل محزون

از چه به نی ماهِ رُخَت،هاله ای دارد

دخترت از دیدارتو ، ناله ای دارد

بنگر به دخت کوچکت ، بی قرارتوست

چشمان او بر نیزه و، نیزه دار توست

جامانده از قافله و، مانده درصحرا


شاید پرستارش شود، مادرت زهرا

قرآن بخوان، قرآن بخوان ، ای هلال مَه

تا بشنود صوت تو و، پیدا کند ره

پرستارش در این سفر ، تازیانه شد

پیکر او چون فاطمه ، پر نشانه شد

 

برام رنگ ندارد حنای همسایه

برام رنگ ندارد حنای همسایه



چه غصه ها که نخوردی برای همسایه
هنوز هم که تو داری هوای همسایه
کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت
بزرگ هست عزیزم خدای همسایه
تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی
ز گریه ی تو درآمد صدای همسایه
دعای توست که مرگت سریع تر برسد
همین شده است دقیقا دعای همسایه
کمر به قتل تو بستند ، باز هم بانو
به فکر نان شبی و غذای همسایه ؟!
به زخم دست تو پاشید آن نمک را که
گرفته بود ز دستت گدای همسایه
به خانه ریخته اند و گمان نمی کردم
به خانه وا شود اینگونه پای همسایه
نخواستیم جواب سلام ها را ، کاش
سلاممان ندهد با کنایه همسایه
چه غربتی است که همسایه بی خبر باشد
زداغ مرگ عزیز و عزای همسایه 
قسم به سرخی  خون های چادرت دیگر 
برام رنگ ندارد حنای همسایه 

شاعر: محمد رسولی (تهران) 

عاشق عباس

داره می ره جوونیم فکر دقایق می کنم

جوابمو یه جور بده دیگه دارم دق میکتم

اگه شما ماهم نشید شب بی مهتاب چه کنه

اگه شما آقام نشید گدا بی ارباب چه کنه

گناه من مگه چیه که عاشق یاست شدم

بگو به من چیکار کنم عاشق عباست شدم

دارم آقا (می خونم) 

نوکر تو (می مونم)

نداره باور دل من آقا منو رها کنی

دست منو و از دامن کریم خود جدا کنی

چیز زیادی نمی خوام فقط منو رها نکن

آقا مثل غریبه ها به صورتم نگاه نکن

ای با وفا (ابالفضل)

ای با صفا (ابالفضل)