چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

عشـــــــــــــــــــــــــــــق منــــــــــــی تو حسینی ،من اویس قر نــــــــــــی
چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

عشـــــــــــــــــــــــــــــق منــــــــــــی تو حسینی ،من اویس قر نــــــــــــی

هان تو ای داعش بدان ما شیعه ایم مست جام حیدر و با ریشه ایم

کربلا ماوای ما اهل ولاست خاک پاک مادری ما شفاست

هان تو ای داعش بدان ما شیعه ایم مست جام حیدر و با ریشه ایم

همچو موجیم و خروشانیم ما آتش کوهیم و جوشانیم ما

داستان ما همه مردانگیست رسم و آیین شما دیوانگیست

از تبار و نسل سلمانیم ما عهده دار عهد و پیمانیم ما

تیغ بران بر عدو ما میکشیم دشمنان آل حیدر می کشیم

از رجزهاتان جهالت شد عیان بر لب ما گل کند صاحب زمان

جمله افراد مسلمان و مسیح داند افعال شما باشد قبیح

وای بر هر آنکه با ما درفتاد این چنین مردم ولی مادر نزاد

هست اینجا گوی و میدان بسیج خاک کاوه خاک شیران بسیج

رستم و تختی و آرش مال ماست باکری همت سیاوش مال ماست

کربلا و سامرا را وانهید وای اگر بر این اماکن پا نهید

تا که گلبانگ اناالمهدی رسد لحظه ی شیرین هم عهدی رسد 

از همیشه تا ابد آماده ایم دل به عشق آل احمد داده ایم


شاعر: سیف الله باقریها

اشعار مناجاتی

تیز میکرد سر خنجر خود را نامرد


اشعار مناجاتی ماه مبارک رمضان


***


سفره باز است بیایید غذا آماده است


هرکجا صحبت توبه است خدا آماده است



بهترین فصل پریدن به خدا اکنون است


بال پرواز بگیرید هوا آماده است



شهر را با خبر از سفره ی احسان سازید


آن کریمی که کِشد ناز گدا آماده است



ای که جا مانده ای از توبه ی ماه شعبان


فرصت توبه در این ثانیه ها آماده است



خوب یا بد همه آئید که دعوت شده ایم


که در این بند برای همه جا آماده است



دیگر از درد گناه آه کشیدن کافیست


هر چه درد است بیارید دوا آماده است



ماه احسان علی و حسن و فاطمه شد


سفره ی شمس جدا شاه جدا آماده است



شام جمعه است با آمدن ماه خدا


سفره مادری خون خدا آماده است



آخر درد دلم روضه بخوانم خوب است


مجلس گریه ی ما اهل بکا آماده است:



دل من پر زده و باز به گودال رسید


تا سر شاه عطش؛ نیزه چرا آماده است



تا نشیند به روی بوسه گه پیغمبر


خواهرش دید که یک چکمه به پا آماده است



تیز میکرد سر خنجر خود را نامرد


حرمله گفت که ای شمر بیا آماده است

تحت لوای خدیجه

تحت لوای خدیجه
شکر خدا که تحت لوای خدیجه ایم

بعد از هزار سال گدای خدیجه ایم

مهرش نتیجه ی دهه اول من است

ما یک دهه تمام برای خدیجه ایم

ده شب فقط به خاطر او گریه می کنیم

ما پیش واز روز عزای خدیجه ایم

اصلاً به ما چه مردم دنیا پیِ چه اند؟

ماها که در پی نوه های خدیجه ایم

بی مهر او عبادت عالم قبول نیست

ما با خدیجه، عبد خدای خدیجه ایم

مهر خدیجه را به سر شانه می برم

شکر خدا که مادر زهراست، مادرم

در لحظه ی شکسته شدن پا شدن خوش است

در خشک سال، عاشق دریا شدن خوش است

دلداده ها معامله با یار می کنند

بهر رسول این همه تنها شدن خوش است

قبل از غدیر گفت: علی رهبر من است

قبل از غدیر شیعه مولا شدن خوش است

دنبال مال نیست اسیر نگارها

بانوی ما به مادر زهرا شدن خوش است

سختی بکش محله محله که عاقبت

مادر بزرگ طایفه ی ما شدن خوش است

بد نیست سنگ کوچه به پیشانی ات خورد

گاهی شبیه زینب کبری شدن خوش است

آن قدر سنگ خوردی و بال و پرت شکست

ای مادرم ،سرم به فدایت، سرت شکست

شاعر : علی اکبر لطیفیان

 

تو کیستی

تو کیستی
تو کیستی که سینه ی ما بی قرار توست

چشم زمین و چشم زمان سوگوار توست

کم نیست این که مادر زهرای اطهری

سوگند می خورم که همین افتخار توست

در هر کجا همیشه کنار پیمبرو

در هر کجا همیشه پیمبر کنار توست

مادر بزرگ محترم خانواده ای

داماد خانواده علی بی قرار توست

دنیای تو همیشه هوایش بهاری است

در بین خانه ات نوه هایت بهار توست

خیل کثیر خانه ی پیغمبر از تو بود

زهرای خانه ی نبوی یادگار توست

بیخود نبی به پای کسی پا نمی شود

هر مادری که مادر زهرا نمی شود

دنباله دار عشق و اویس قرن شدی

در شب دلیل گریه ی چشمان من شدی

جایت اگرچه زیر کسای نبی نبود

مادر شدی خلاصه ی آن پنج تن شدی

در هر نماز نافله پشت پیمبرت

محو عروج هر شبی خویشتن شدی

دخت علی ز چهره ی تو ارث برده است

ای مادری که مادر ام الحسن شدی

چندین کفن اگر چه محیای تو شده

مادر بزرگ یک نوه ی بی کفن شدی

گریان روضه های رسول خدا شدی

گریان داغ غربت یک پاره تن شدی

جبریل گفت روضه ی زخمی دوباره را

در روی خاک یک بدن پاره پاره را

 

مسعود اصلانی

اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا

 

اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا

 

در کوچه ی لیلاست که جان ها نمی ارزد

آزردگی از زخم زبان ها نمی ارزد

 

هم صحبت موسی شدی؛ هم دم چوپان

کی گفته مناجات شبان ها نمی ارزد

 

وقتی که نباشد دل تو با دل مهمان

تکریم و بفرما و بمان ها نمی ارزد

 

یا رب اگر این اشک سحر زود نبخشد

بی خوابی و این آه و فغان ها نمی ارزد

 

ما را ضرر این است که این بار بماند

درهم نخری سود و زیان ها نمی ارزد

 

در قحط خریدار چه کسبی چه متاعی؟

بی مشتری اجناس دکان ها نمی ارزد

 

باید که مرا کعبه به مقصود رساند

بی وصل که این سنگ نشان ها نمی ارزد

 

بخشید نگاهت همه را اول این ماه

پس دلهره ی دل نگران ها نمی ارزد

 

این چرب زبان بودن ما از سر عشق است

از ترس که این گونه زبان ها نمی ارزد

 

وقتی که جوارح همگی روزه نباشند

این بستن لب ها و دهان ها نمی ارزد

 

گر یاد محرم نکنم با لب تشنه

لب تشنگی این رمضان ها نمی ارزد

 

خوب است که همراه دعا روضه بخوانم

بی نام حسین اشک روان ها نمی ارزد

 

با روضه ی گودال دل فاطمه خون شد

وقتی که به همراه سری شمر برون شد

**

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب هفدهم ماه رمضان 91

 

اشعار شب قدر - مناجات با خدا - جواد دیندار

اشعار شب قدر - مناجات با خدا - جواد دیندار

 

شرمنده ام خدا

 

پیش تو از هرحرکتم شرمنده ام

از خُلق و خوی و خصلتم شرمنده ام

 

تو باز راهم دادی و بدتر شدم

از اینکه دادی فرصتم شرمنده ام

 

هرچه دلم می خواهد اجرا می کنم

اما قسم،از عادتم شرمنده ام

 

من را غلام هیئت تو خوانده اند

با اینکه هر شب هیئتم ، شرمنده ام

 

تنبیه تو تاثیر در کارم نداشت

من بنده ای بی غیرتم، شرمنده ام

 

گوشم بدهکارت نشد بهتر شوم

حرفت نرفته در کتم ،شرمنده ام

 

حس می کنم هستی ،ولی رد می شوم ...

انجا که در معصیتم،شرمنده ام

 

روحم ،دلم ،جسمم،همه با هم شدند

آخر کلام صحبتم ، شرمنده ام

 

مادر کیست

مادر کیست

ابوطلحه یکی از یاران رسول خداست، زنی با ایمان داشت به نام«امّ سلیم»، این زن و شوهر، پسری داشتند که مورد علاقه ی هر دو بود، ابوطلحه پسر را سخت دوست می داشت، پسر بیمار شد، بیماریش شدت یافت، به مرحله ای رسید که ام سلیم دانست کار پسر تمام است. ام سلیم برای این که شوهرش در مرگ پسرش بی تابی نکند او را به بهانه ای خدمت رسول اکرم(ص) فرستاد و پس از چند لحظه طفل جان به جان آفرین تسلیم کرد.

ام سلیم جنازه ی بچه را در پارچه ای پیچید و در یک اتاق مخفی کرد، به همه یاهل خانه سپرد که حق ندارید ابوطلحه را از مرگ فرزند آگاه سازید. سپس رفت و غذایی آماده کرد و خود را نیز آراست و خوشبو نمود. ساعتی بعد که ابوطلحه آمد و وضع خانه را دگرگون یافت، پرسید: بچه چه شد؟

ام سلیم گفت: بچه آرام گرفت. ابوطلحه گرسنه بود، غذا خواست، ام سلیم غذایی را که قبلاّ آماده کرده بود حاضر کرد و دو نفری غذا خوردند و همبستر شدند، ابوطلحه آرام گرفت، ام سلیم گفت: مطلبی می خواهم از تو بپرسم. گفت: بپرس. گفت: آیا اگر به تو اطلاع دهم که امانتی نزد ما بود و ما آن را به صاحبش رد کرده ایم ناراحت می شوی؟

ابوطلحه گفت: نه هرگز، ناراحتی ندارد، امانت مردم را باید پس داد، ام سلیم گفت: سبحان الله، باید به تو بگویم که خداوند فرزند ما را که امانت او بود از ما گرفت و برد.

ابوطلحه از بیان این زن تکان سختی خورد، گفت: به خدا قسم من از تو که مادر هستی سزاوارترم که در سوگ فرزندمان صابر باشم. از جا بلند شد و غسل کرد و دو رکعت نماز به جا آورد و رفت به حضور رسول اکرم(ص) و ماجرا را از اوّل تا آخر برای آن حضرت شرح داد.

رسول اکرم فرمود: خداوند امروز شما را قرین برکت قرار دهد و نسل پاکیزه ای نصیب شما گرداند.

-----------------------------------------------------------------------

(نقل از: عدل الهی،ص91)