چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

عشـــــــــــــــــــــــــــــق منــــــــــــی تو حسینی ،من اویس قر نــــــــــــی
چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

عشـــــــــــــــــــــــــــــق منــــــــــــی تو حسینی ،من اویس قر نــــــــــــی

اشعار مبعث پیامبر(ص)

نور جهان گیر نبوّت رسید
عید بزرگ بشریّت رسید

عید خدا عید جهان وجود
عید قیام است و رکوع و سجود

عید رسول دو سرا آمده
منجی عالم ز حرا آمده

سیّد افلاک سلامٌ علیک
خواجه لولاک سلامٌ علیک

ای شده لبریز پیام خدا
بخوان، بخوان، بخوان به نام خدا

بخوان، بخوان ای به دو عالم علم
به نام آن که آفریده قلم

بخوان که هستی به تو دارد نیاز
بخوان که خلقت به تو آرد نماز

بخوان که آغاز پیام‌آوری است
بخوان که پایان ستم گستری است

بخوان که نابودی نا اهل‌هاست
بخوان که ناکامی بوجهل‌هاست

بخوان که توحید کشد ناز تو
بخوان که عدل است سرافراز تو

بخوان و خود را سپر سنگ کن
بخوان و رخساره ز خون رنگ کن

غار حرا نه، همه جا طور تو است
زمین و آسمان پر از نور تو است

نکته به نکته، رو به رو ،مو به مو
آنچه که بایست بگویی بگو

بگو هو الحیّ و هو الهو، بگو
بگو خدا نیست به جز او، بگو

بگو همه خداپرستی کنید
ترک گناه و جهل و پستی کنید

بگو بتان دم از خدا می‌زنند
خدا، خدا، خدا صدا می‌زنند

بگو ندای من ندای خداست
بگو که این صدا صدای خداست

بگو که توحید نجات شماست
بگو که اسلام حیات شماست

ما به تو حکم ازلی داده‌ایم
ما به تو قرآن و علی داده‌ایم

قلب تو از تابش ما منجلی است
پیش تو ما، پشت سر تو علی است

حبیب ما تو اول و آخِری
تو بر پیمبران پیام‌آوری

بعد تو پیغامبری نیست نیست
حکم و کتاب دگری نیست نیست

ای ز تو انبیا همه سربلند
کیست که بعد از تو کند سر بلند

اگر چه بر پیمبران خاتمی
پیش تر از عالمی و آدمی

تو از تمام انبیا برتری
تو یک پیمبر علی پروری

طلعت تو شمع ره انبیاست
وزیر تو پادشه انبیاست

کیست علی روح در آغوش تو
کیست علی بت‌شکن دوش تو

کیست علی، علی است، ما را ولی
کیست علی، علی است تو، تو علی

علی بُوَد تمام تفسیر تو
علی است شیر ما و شمشیر تو

جسم تو و جان تو یعنی علی
تمام قرآن تو یعنی علی

ساقه پیکان تو در شست اوست
دست ید اللهی ما دست اوست

خیل ملک محو جلال تواند
شیفتۀ صوت بلال تواند

بوذر و مقداد مسلمان تو است
جنّت ما عاشق سلمان تو است

مهر به درگاه تو باشد مقیم
ماه به انگشت تو گردد دو نیم

هر نفس پاک تو تکبیر ماست
حیدر خیبر شکنت شیر ماست

روح بشر تشنۀ تعلیم تو است
خلقت ما یکسره تسلیم تو است

خیز و به جان و تن عالم بدم
در نفس خستۀ “میثم” بدم

********************

برقـع گشود و سورۀ نـور آفریـده شد
یک خنده کرد؛ صبح ظهور آفریده شد

بر تخته سنگ غار حـرا عـاری از قلم
خطی کشید و شعر و شعور آفریده شد

صـوت خدا ز حنجره گل کرد بر لبش
داوود پا گـرفت و زبــور آفریــده شـد

یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت
کوهی به نـام سنگ صبـور آفریده شد

موجی به بحر معرفتش زد که بی‌درنگ
دریایـی از شـراب طهـور آفریـده شد

عالم محیط معرفت و شوق و شور شد
ملـک وجـود، محفل فیض حضور شد

شام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود
باور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود

باور کنیـد دولـت قـرآن گــرفت پــا
باور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود

میلاد عـدل و داد و مسـاوات و زندگی
یا کودکی که زنـده به گـور آرمیده بود

یـا جشـن مـادری کـه ز بی‌رحمی پدر
داغ شکفته دسته‌گل خویش دیـده بود

یا جشـن عیـد بـَردۀ شـلاق خورده‌ای
کز عمر، دست شسته دل از جان بریده بود

با آن کـه سینه‌اش همـه کانـون خشم بود
جاری سرشک شادی‌اش از هر دو چشم بود

شـرم و حیا ز شرم و حیـا سربه‌زیر بود
بی‌دادگـر شـریف و شـرافت حقیـر بود

زن در میان جامعـه در معـرض فروش
ماننـد بـَرده‌ای کـه همیشـه اسیـر بود

هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال
هرکس که زور داشت به مردم امیر بود

هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنه‌ای
هرکس گرسنه روز و شب از عمر سیر بود

در آن محیـط جـور و جفـای ستمگری
دنیـای خستـه منتظـر یـک بشیـر بود

توحیـد را دوباره طلوعی مجدد است
پیداست آن بشیر، وجود محمّد است

بت‌هـا تمـام ذکـر خدا بـر زبان‌شان
افتاده بتگران همه آتش به جان‌شان

پامال گشته‌انـد ستم‌بـارگان چو مور
انگار آمـده است بـه پایان زمان‌شان

آتش شده است آب به کام ستمگران
آجر شده است اهل زر و زور، نان‌شان

درهم شکسته فرق ابوجهل‌های زور
از دست حمزه آمده بر سر کمان‌شان

هیزم‌کشـان آتش فتنه چـو بـولهب
تبت یدا ابـولهب آمـد بـه شان‌شان

آن رشته‌ای که «حبلِ مَسَد» بود از غضب
پیچیـده شـد بـه گـردن حمـاله الحطب

دیـدم فرشتـه آمـد و بازوی دیو بست
دیدم چگونه سلسله‌های ستم گسست

دیـدم بـه روی دوش خلیـلِ خلیل‌هـا
دست علی تبر شد و بت‌ها همه شکست

دیدم بـه دست بت‌شکن مسجدالحرام
نه بت به روی پا، نه به جا ماند بت‌پرست

دیدیم در محیط ستم، ظلم، سرکشی
مظلـوم ایستـاد و ستمگـر ز پا نشست

بـاور کنیـد پرچــم عــدل محمّـدی
بـر قلـۀ عقیــدۀ مــا سربلنـد هست

پیش از نزول وحی به عالم صلا زدیم
مـا پیــرو محمّـد و آل محمّــدیم

ما در مقام و مرتبه فـوق ملل شدیم
در مکتب پیمبرمـان بی‌مثـل شدیم

یک جلوه از حرا به دل ما رسید و ما
از تیرگی به نور فدایی بـدل شـدیم

بـا یـک نهیب زندۀ حـی ‌علی‌الفـلاح
تبدیـل بـر حقیقت خیرالعمـل شدیم

تابیـده شد فروغ بصیرت به قلب‌مان
یار علـی به فتنۀ جنگ جمـل شدیم

بـاور کنیـد پیشتـر از بـود خویشتن
عبد خدا و منکر لات و هبل شدیم

دنیـا بدانـد اینکـه تمدن از آن ماست
گیتی همیشه محو صدای اذان ماست

گوییـد منکـران همـه برهـان بیاورند
بـر دردهـای جامعـه درمــان بیـاورند

دانشـوران کـل جهــان را صــدا زنید
یک آیـه مثـل آیــۀ قــرآن بیــاورند

گویید در تمامی ادیـان اگر کـه هست
مقداد و حجر و بـوذر و سلمـان بیاورند

مقداد و حجر و بوذر و سلمان‌شان کجاست؟
کوشش کننــد چنـد مسلمـان بیـاورند

خواهنـد اگـر سعـادت دنیــا و آخـرت
بایـد بـه ایــن پیامبـر ایمــان بیاورند

چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست
دینی به غیـر دیـن محمّد قبـول نیست

مـا از غدیـر، راه حــرا را گرفته‌ایم
در این مسیر هر دو سرا را گرفته‌ایم

از لحظه‌ای که آیۀ اقرأ نزول یافت
سـرخط سبز شیر خـدا را گرفته‌ایم

ما را ز خـاک کرب‌و‌بـلا آفریـده‌اند
مـا راه سیـدالشهــدا را گرفتــه‌ایم

پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است
ما زیر بال، ارض و سما را گرفته‌ایم

ای خاندان پاک محمّد خدا گواست
مـا دامــن ولای شمـا را گرفته‌ایم

“میثم” همیشه خاک ره میثم شماست
تا هست زنـده در نفس او دم شماست


من فاطمه مادر بهشتم (شعر میلاد حضرت زهرا س)

تبیان زنجان

به مناسبت میلاد حضرت زهرا (س)

ای مادر زنهای بهشتی

با مهر خودت گلم سرشتی

بر روی دلم نام خودت را

با خط طلا چنین نوشتی:

 

من فاطمه مادر بهشتم

خود را به دو دست خود سرشتم

در موقع خلقت دل خویش

بر روی دلم علی نوشتم

من فاطمه همسر علیم ع

من لاله ی پرپر علیم ع

همچون همه عشاق دو عالم

من فاطمه نوکر علیم ع

من نور دو چشمان محمد ص

هم دختر و هم جان محمد ص

من را تو چنین صدا بکن یار

مامان غلامان محمد ص

ای مادر ارباب دو عالم

ای معنی و ای روح محرم

ای مادر بین در و دیوار

ای معنی ابیات پر از غم

کن یک نظری من گدا را

گل، یک نظری به سنگ خارا

یک بار مرا پسر صدا کن

ای یار بنازم این صدا را

تو مادری از تبار عشقی

ای مادر من نگار عشقی

پروانه شمع تو شدم من

تو نقطه ی این مدار عشقی

یک بار دگر خدا خدا کن

یک بار دگر مرا صدا کن

چون مرغ تو دانه را سوا کن

با سوز دلت مرا دعا کن

از عشق خدا، خدا نمایی

خود قبله و خود قبله نمایی

جانم که نداشت قابل تو

در راه تو کی شوم فدای؟

تو لایق احترام هستی

تو لایق هر مقام هستی

من را تو نظر نمودی ای جان

والله چه با مرام هستی

الطاف نگاه تو بهاران

خندیدن تو سرود باران

انفاس تو چشمه های کوثر

شد کوثر تو می خماران

سروده جعفر ابوالفتحی

حضرت زهرا دلش از یاس بود

حضرت زهرا دلش از یاس بود


قطره های اشکش از الماس بود


داغ عطر یاس زهرا زیر ماه


می چکانید اشک حیدر را به چاه


گریه آری، گریه چون ابر چمن


بر کبود یاس و سرخ نسترن


این دل یاس است و روح یاسمین


این امانت را امین باش ای زمین


نیمه شب دزدانه باید زیر خاک


ریخت بر روی گل خورشید، خاک


مدفن این ناله غیر از چاه نیست


جز تو کس از قبر او آگاه نیست


احمد عزیزی

سربند یا رقیه


می گویند

سری را که درد نمیکند

دستمال نمی بندند ؛

ولی سر من

درد می کند برای سربندی که

نام مقدس تو

روی آن حک شده باشد ...



" رقیة بنت الحسین"
سربند یا رقیه

اباصالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش

 

اباصالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش

 

نجف رفتی کربلا رفتی کاظمین رفتی یاد ما هم باش

 

مدینه رفتی به پابوس قبر پیغمبر مادرت زهرا

 

به دیدارقبقر بی شمع مجتبی رفتی یاد ما هم باش

 

زیارت نامه که میخوانی در کنار آن تربت خاموش

 

به دنبال قبر مخفی از کوچه ها رفتی یاد ما هم باش

 

بغل کردی قبر مادر را جای ما هم او ار زیارت کن

 

همان لحظه که به احوالش از نوا رفتی یاد ما هم باش

 

شب جمعه کربلا رفتی یادما هم کن چون زدی بوسه

 

کنار قبر ابوالفضل با وفا رفتی یاد ما هم باش

 

بزن بوسه جای ما روی قبر عباس و اکبر و اصغر

 

سر قبر قاسم و قبر عمه ها رفتی یاد ما هم باش

 

به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه

 

برای بوسیدن آن دردانه ها رفتی یاد ما هم باش

 

نماز حاجت که میخوانی از برای فرج یاد ما هم باش

 

شدی محرم در مراسم حج یا صفارفتی یاد ما هم باش

 

دعا کردی از برای معراج التماس دعا یاد ما هم باش

 

به هرجا رفتی برو مهدی هر کجا رفتی یاد ما هم باش

 

به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه

 

به یاد این نوکر درب آستان رفتی یاد ماهم باش

 

بغل کردی قبر مادر را جای ما هم او ار زیارت کن

 

همان لحظه که به احوالش از نوا رفتی یاد ما هم باش

 

شب جمعه کربلا رفتی یادما هم کن چون زدی بوسه

 

کنار قبر ابوالفضل با وفا رفتی یاد ما هم باش

 

بزن بوسه جای ما روی قبر عباس و اکبر و اصغر

 

سر قبر قاسم و قبر عمه ها رفتی یاد ما هم باش

 

به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه

 

برای بوسیدن آن دردانه ها رفتی یاد ما هم باش

 

نماز حاجت که میخوانی از برای فرج یاد ما هم باش

 

شدی محرم در مراسم حج یا صفارفتی یاد ما هم باش

 

دعا کردی از برای معراج التماس دعا یاد ما هم باش

 

به هرجا رفتی برو مهدی هر کجا رفتی یاد ما هم باش

 

به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه

 

به یاد این نوکر درب آستان رفتی یاد ماهم باش

دل کندن از چشمان تو ای یار سخت است

دل کندن از چشمان تو ای یار سخت است

دیگر چه گویم؟ داغ تو بسیار سخت است

خورشید من جای تو روی نیزه ها نیست

چون دیدن یوسف سر بازار سخت است

باور نمی کردم تو را گم کرده باشم

ایـندفـعـه پـیدا کردنت انگار سخت است

با چشم کم سو راه رفتن در دل شب

پـیـمودن ایـن راه ناهـموار سخت است

از تو چه پنهان یاد مادر بودم امروز

دیـدم دویـدن بـا تـنـی تبدار سخت است

یکدم شنیدم کودکت با گریه می گفت

عمه ، دویدن روی دشت خار سخت است

این لخته های خون و رگهای بریده...

بوسیدنت ای ماه من اینبار سخت است

محمدهادی کلانتریان

هان تو ای داعش بدان ما شیعه ایم مست جام حیدر و با ریشه ایم

کربلا ماوای ما اهل ولاست خاک پاک مادری ما شفاست

هان تو ای داعش بدان ما شیعه ایم مست جام حیدر و با ریشه ایم

همچو موجیم و خروشانیم ما آتش کوهیم و جوشانیم ما

داستان ما همه مردانگیست رسم و آیین شما دیوانگیست

از تبار و نسل سلمانیم ما عهده دار عهد و پیمانیم ما

تیغ بران بر عدو ما میکشیم دشمنان آل حیدر می کشیم

از رجزهاتان جهالت شد عیان بر لب ما گل کند صاحب زمان

جمله افراد مسلمان و مسیح داند افعال شما باشد قبیح

وای بر هر آنکه با ما درفتاد این چنین مردم ولی مادر نزاد

هست اینجا گوی و میدان بسیج خاک کاوه خاک شیران بسیج

رستم و تختی و آرش مال ماست باکری همت سیاوش مال ماست

کربلا و سامرا را وانهید وای اگر بر این اماکن پا نهید

تا که گلبانگ اناالمهدی رسد لحظه ی شیرین هم عهدی رسد 

از همیشه تا ابد آماده ایم دل به عشق آل احمد داده ایم


شاعر: سیف الله باقریها

اشعار مناجاتی

تیز میکرد سر خنجر خود را نامرد


اشعار مناجاتی ماه مبارک رمضان


***


سفره باز است بیایید غذا آماده است


هرکجا صحبت توبه است خدا آماده است



بهترین فصل پریدن به خدا اکنون است


بال پرواز بگیرید هوا آماده است



شهر را با خبر از سفره ی احسان سازید


آن کریمی که کِشد ناز گدا آماده است



ای که جا مانده ای از توبه ی ماه شعبان


فرصت توبه در این ثانیه ها آماده است



خوب یا بد همه آئید که دعوت شده ایم


که در این بند برای همه جا آماده است



دیگر از درد گناه آه کشیدن کافیست


هر چه درد است بیارید دوا آماده است



ماه احسان علی و حسن و فاطمه شد


سفره ی شمس جدا شاه جدا آماده است



شام جمعه است با آمدن ماه خدا


سفره مادری خون خدا آماده است



آخر درد دلم روضه بخوانم خوب است


مجلس گریه ی ما اهل بکا آماده است:



دل من پر زده و باز به گودال رسید


تا سر شاه عطش؛ نیزه چرا آماده است



تا نشیند به روی بوسه گه پیغمبر


خواهرش دید که یک چکمه به پا آماده است



تیز میکرد سر خنجر خود را نامرد


حرمله گفت که ای شمر بیا آماده است