چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

عشـــــــــــــــــــــــــــــق منــــــــــــی تو حسینی ،من اویس قر نــــــــــــی
چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یا بن زهرا

عشـــــــــــــــــــــــــــــق منــــــــــــی تو حسینی ،من اویس قر نــــــــــــی

«زیارت»، «توسل» و «تبرک» چرا؟

«زیارت»، «توسل» و «تبرک» چرا؟

با توجه به اینکه موضوع سمینار «زیارت»،«توسل» و «تبرک» است از بنده خواسته شده که در این مورد سخن بگویم. در این مورد به ترتیب می توان از چیستی، چرایی و چگونگی «زیارت»، «توسل» و «تبرک» سخن گفت. عنوان موضوعی که بنده در نظر دارم تا  در مورد آن سخن بگویم چرایی «زیارت»، چرایی «توسل» و چرایی «تبرک» است؟

اجمالا می­دانیم «زیارت» نوعی دیدار با شخصیت مطلوب و محبوبی است که یا زنده است و با او ارتباط برقرار می کنیم و یا مرده است و به دیدار مدفن وی می رویم. «توسل» نوعی واسطه قرار دادن آن شخص برای تقرب به  خداوند است و «تبرک» نوعی اثر و فایده معنوی است که از زیارت و توسل انتظار می رود. ممکن است شما این تعاریف که عامه مردم به هنگام انجام آن در نظر دارند را کامل ندانید ولی فعلا مهم نیست چون ما باز به تعریف هر یک از آنها باز خواهیم گشت.

 

ادامه مطلب ...

کدام شب، شب قدر است؟

کدام شب، شب قدر است؟

کدام شب، شب قدر است؟[۱]


زمانی که به دهه آخر ماه مبارک رمضان نزدیک می شویم و به یاد شب قدر می افتیم و آیات سوره قدر را مرور می کنیم، بار دیگر با پرسش هر ساله خداوند از انسان روبرو می شویم که: تو چه دانی که شب قدر چیست؟ شاید به جرئت بتوان گفت که این پرسش آسمانی ترین پرسشهای قرآن کریم باشد که تا ابد پاسخ می طلبد و انسان را به تفکر در باب غیب وامی دارد. چقدر ساده لوحی است که تصور شود که پاسخ این پرسش روشن است و خداوند خود در ادامه آیه پاسخ آن را واضح ساخته است.

 

ادامه مطلب ...

توصیه آیت الله بهجت در گرفتاری ها

توصیه آیت الله بهجت در گرفتاری ها

behjat

Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (33)

آیت الله العظمی شیخ محمد تقی بهجت

 

در حاشیه قرآن شخصی خود دستور عمل زیبایی را نوشته بودند

 

هر کس در بین الطلوعین

 

یعنی بین فجر کاذب و فجر صادق

 

( ۵ دقیقه قبل از اذان صبح تا ۵ دقیقه بعد از اذان)

 

این ذکر را بگوید هر حاجتی داشته باشد برآورده میشود

 

ولو اگر تشرف به خدمت امام زمان (عج) باشد:

 

صلوات (۱۴ بار)

 

یا مولای یا صاحب الزمان ادرکنی (۴۰ بار)

 

صلوات (۱۴ بار)

Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (24)

 


راههای دعوت به خدا چیست ؟

راههای دعوت به خدا چیست ؟

 

خداوند در سوره نحل آیه 125می فرمایند: «ادْعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ  وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»

(مردم را) با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن ، و با آنان به نیکوترین شیوه به بحث [و مجادله] بپرداز ، یقیناً پروردگارت به کسانى که از راه او گمراه شده‏اند و نیز به راه یافتگان داناتر است.

سه راه دعوت به راه حق وحقیقت

حکمت: به معناى علم و دانش، و منطق و استدلال است، و در اصل، به معناى منع آمده، و از آنجا که علم و دانش و منطق و استدلال مانع از فساد و انحراف است، به آن، حکمت گفته شده، و به‏هرحال، نخستین گام در دعوت به ‏سوى حق، استفاده از منطق صحیح و استدلال حساب شده است، و به تعبیر دیگر،تحریک فکر و اندیشه مردم و به بیدار ساختن عقل‏هاى خفته، نخستین گام محسوب مى ‏شود.


اندرزهاى نیکو: دوّمین گام درطریق دعوت به راه خداست؛ یعنى استفاده کردن از عواطف انسان‏ها؛ چرا که موعظه و اندرز، بیشتر جنبه عاطفى دارد که با تحریک آن مى‏توان توده‏هاى عظیم مردم را به طرف حق متوجه ساخت. در حقیقت، حکمت از «بعد عقلى» وجود انسان استفاده مى‏ کند، و موعظه حسنه از «بعد عاطفى» وارد می شود.


مناظره : سوّمین گام، مخصوص کسانى - مخالفان - است که ذهن آنها قبلا از مطالب نادرستى پر شده و باید از طریق مناظره وبحث با دلیل ذهنشان را خالى کرد تا آمادگى براى پذیرش حق پیدا کنند. بدیهى است مجادله و مناظره نیز هنگامى مؤثر مى‏ افتد که‏ حق و عدالت، درستى و امانت و صدق و راستى حکومت کند، و از هرگونه توهین، تحقیر، خلاف‏گویى و تکبر خالى باشد، و تمام جنبه‏ هاى انسانى آن حفظ شود.
 

 


منبع : پایگاه عرفان

این الفاطمیون؟؟؟


بانوی آب، زهرا جان
 

 چه کردند با تو بعد از شهادت رسول خدا؟

 چگونه توانستند حرمت ات را خرد کنند؟

 مگر نمی دانستند که غضب تو،غضب خدا و رسول اش را در پی دارد؟

 چقدر عاشقانه به دفاع از امام زمان ات برخاستی و جان ات را نثار اش کردی.

 اولین شهید در راه امام زمان شدی. چه شد که شهید شدی زهرا جان؟

 چرا تا پایان عمر ات با ابوبکر قهر بودی؟(1) راستی چرا قبر ات مشخص نیست؟ چرا شبانه دفن شدی؟ (2)

 ابوبکر در لحظات آخر عمر اش از چه کاری پشیمان بود؟(3)

مگر نه این است که پیامبر بعد از حجه الوداع ، هر روز صبح بلند می شد و رو به خانه ات سلام می داد؟

 رسول خدا می خواست چه چیزی را به مردم بفهماند؟

 وقتی آیه ی " یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ..."نازل شد(4)، ابوبکر پرسید:"آیا خانه ی

علی و فاطمه هم جز آن خانه هاست؟" پیامبر فرمود:" بلی، بلکه بهترین آنهاست"(5)

پس خودشان قبول داشتند  که خانه ات، زهرا جان، جزء بهترین خانه هاست.

جبینی به نقل از رسول خدا می گوید: روزی پیامبر خدا نشسته  بود، حسن بن علی بر او وارد شد، دیدگان پیامبر بر حسن افتاد و اشک آلود شد، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد، مجددا" پیامبر گریست. در پی آن دو فاطمه و علی بر آن حضرت وارد شدند، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدم،

فرمود: " زمانی که فاطمه را دیدم به یاد صحنه ای افتادم که پس از من بر او رخ خواهد داد،

                   حرمت اش پایمال شده،

                            حق اش قطع شده،

                                   از ارث خود ممنوع گشته (اشاره به غصب فدک)،

                                         پهلوی او شکسته،

                 فرزندی که در رحم دارد سقط شده، در حالیکه پیوسته فریاد می زند

 "وا محمدا" ،

ولی کسی به او پاسخ نمی دهد،

                کمک می خواهد اما کسی به فریاد اش نمی رسد،

           او اولین  کسی ست که از خاندان ام به من ملحق می شود،

     و در حالی بر من وارد می شود که محزون، گرفتار، غمگین، و  شهید شده است.

و من در اینجا می گویم که خدا لعنت کند ، هر که بر او ظلم کرده، کیفر دهد هرکه حق اش را

 قطع کرده،

خوار کند هر که خوار اش کرده و ... و ملائک آمین گویند."

 

فاطمه جان! اجازه بده شرایط را از زبان یار  وفادار ات به تفسیر نشین ام:

"پس از درگذشت رسول خدا مردم به ابوبکر روی آوردند، و با وی بیعت کردند، در  حالیکه من سرگرم غسل و دفن رسول خدا بودم، سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز برای انجام  نماز ردایی بر نگیرم، و پای بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابی گرد آورم، و چنین کردم، سپس فاطمه را برداشتم و  دست پسران ام حسن و حسین را گرفتم و به خانه ی یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم، و آنان را درباره ی حقم به خدا سوگند دادم، و آنان را به یاری خویشتن فرا خواندم، از همه ی آنان تنها "چهار" نفر به دعوتم پاسخ دادند، سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر. از خاندان ام نیز کسی نبود تا از من پشتیبانی کند،  حمزه در نبرد احد کشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامی تندخوی، بدبخت و ناتوان و خوار،  عباس و عقیل، که تازه از کفر به اسلام روی آورده بودند مردم مرا رها کردند، آنگونه که هارون به برادرش گفت، 

گفتم: " ای برادر ، همانا این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند. " هارون برای ام الگوی نکویی ست و  عهد و پیمان رسول خدا ، برای ام حجتی نیرومند. و من پنجمی بر این چهار نفر نیافتم، پس خود را نگاه داشتم"(6)

 

 " دست فاطمه و دو فرزند ام حسن و حسین را گرفته و نزد اهل بدر و سایرین رفتم

و قسم به خدا اگر روزی که با ابوبکر بیعت شد، اگر چهل نفر می یافتم ، در راه خدا می جنگیدم تا وظیفه ام را انجام دهم."(7)

زهرا جان، تو تنها  یاور اش بودی که تو نیز جلو رفتی و جان ات را برای امام زمان ات دادی هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت می کردند،

 علی و زبیر در خانه ات به مشاوره پرداختند و این مطلب به عمر بن خطاب رسید و او به خانه ی تو آمد

و گفت:" ای دخت رسول خدا، محبوب ترین فرد در بین ما، پدر توست، و بعد از پدر تو خود تو، ولی سوگند به خدا که این محبت ،  مانع از آن نیست ، که اگر این افراد در خانه ی تو جمع شوند، من دستور دهم که این خانه را بر آنها بسوزانند."

این  جمله را گفت و بیرون رفت. وقتی علی و زبیر برگشتند ، قضیه را برایشان گفتی و قسم خوردی که عمر این کار را  خواهد کرد. آتش زدن در خانه

می بینی بانو؟؟؟

 

ابتدا به فرافکنی افتادند و گفتند مدینه اصلا" در نداشته: بگذار از قرآن دلیل بیاوریم:

خداوند در قرآن کریم به صحابه و دیگر مسلمانان اجازه مى‌دهد که از خانه‌هایى که کلید آن در اختیار آنان هست ،

غذا بخورند . بى‌تردید خانه‌اى که دَرِ چوبى و یا آهنى نداشته باشد، داشتن کلید براى آن بى‌معنا خواهد بود لَیْسَ

عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَریضِ حَرَجٌ وَلا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ

... أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمیعاً أَوْ أَشْتاتاً. (8)

و یا: در حدیث زیرنیزبا صراحت

سخن از باز کردن دَرِ اتاق به وسیله کلید است و این نشان مى‌دهد که ورودی‌هاى منازل واتاق‌ها محصور و

محفوظ بوده است. از دُکَین بن سعید مزنى نقل شده است که گفت: خدمت پیامبر رفتیم و تقاضاى غذا کردیم، به

عمر فرمود: برو و به آنان غذا بده. عمر ما را به اتاق بالا برد، سپس کلید را از کمربندش بیرون آورد و دَر را بازکرد(9)

 

و یا: پیامبر دستور ‌داد، شب‌ها دَرِ منازل را ببندند

مسلم نیشابورى در صحیحش مى‌نویسد: ابو حمید مى‌گوید:

پیامبر به ما امر کرد که شب‌ها ظروف آب را در گوشه‌اى قرار دهیم و نیز دستور داد که شب‌هنگام دَرها را ببندیم.

و یا :

ابن کثیر دمشقى به نقل از حسن بصرى مى‌نویسد اتاق‌هاى رسول خدا (ص) از شاخه و چوب عَرعَر به

وسیله مو بافته شده بود، و در تاریخ بخارى آمده است: دَرِ خانه پیامبر را با نُک انگشتان و ناخن‌ها مى‌زدند و این

دلالت بر این دارد که حلقه‌هایى براى کوبیدن بر دَر نداشته است(10)

باید کسانی که این سخنان بیهوده را می زنند در گرمای مدینه رها کرد تا بفهمند که سخن گزافی به لب رانده اند.

و یا به حدیثی از امام علی (ع) اشاره می کنند که: وَنَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ مُحَمَّدٍ (ص) لا سُقُوفَ لِبُیُوتِنَا وَ لا أَبْوَابَ وَ لا سُتُورَ؛ خانه‌هاى ما اهل بیت، نه سقف دارد و نه دَر و نه ستون(11)

مشخص است که این سخن استعاره است و از فقری که اهل بیت با آن دست و

پنجه نرم می کردند پرده می گشاید(12)

بعد گفتند، که اصلا" عرب غیرت دارد، تا مرد در خانه است ، زن دَر را باز

نمی کند.(آخر علی(ع) و زبیر نیز به همراه حسنین در خانه بودند) حضرت زهرا آمد تا حجت را بر همگان تمام کند،

" گروهی با شنیدن صدای گریه فاطمه، دلشان به درد آمد و با گریه آنجا را ترک کردند، اما عمر با گروهی باقی

ماند

" زهرا جان تو در را گشودی تا حجت را بر همگان تمام کنی اصلا" مگر باز کردن دَر توسط زن، چه ایرادی دارد

که می گویند غیرت عرب اجازه نمی داد، حکمی دینی بیاورید که زن نباید دَر را باز کند. اگر اینگونه است که این

ایراد نعوذ بالله بر پیامبر نیز وارد است:

پیامبر وارد خانه ی "ام سلمه " شد ، مدتی نگذشته بود که علی آهسته

دق الباب کرد و رسول خدا بیدار شد و به ام سلمه گفت که دَر را باز کن.(13)

زهرا جان در اوج بصیرت آمدی و دَر

را گشودی،حجت را بر همگان تمام کردی محبوبیت ات بین همگان، شیعه و سنی عیان بود، در تاریخ ماندگار

شدی،

اما کسی برای علی(ع) ارزشی قائل نبود،

مگر نه این است که بعد از شهادت ات کسی حتی جواب

سلام اش را نمی داد،

چند نفرشان "من کنت مولاه، فهذا علی مولاه" را نقل کرده بودند و زیر اش زدند،

آخر از علی کینه داشتند و دنبال انتقام بودند،

در جنگ ها ی حق علیه باطل، پدران شان را کشته بود

یزید با چوب

خیزران بر لبان مبارک حسین ات می زد و می گفت:"کاش بزرگان من که در بدر کشته شدند، بودند، و این انتقام

را می دیدند"

آخر احترامی برای علی قائل نبودند. عمر گفت: ما را نزد وی ببر، ابوبکر و عمر و عثمان و خالد بن

ولید و مغیرة بن شعبه و ابوعبیده جراح و سالم مولى ابوحذیفه و قنفذ حرکت کردند و من نیز با آنان به راه افتادم.

هنگامى که به خانه رسیدیم، فاطمه آن‌ها را دید، دَر را بر روى آنان بست، فاطمه شک نداشت که آنان بدون اجازه

وى داخل نخواهند شد؛ اما عمر با لگد در را که از چوب درخت خرما بود، شکست(14)

 

عمر وگروهى همراه وى به

خانه فاطمه رسیدند، دقّ الباب کردند،‌ فاطمه هنگامى که صداى آنان را شنید، فریاد زد: اى پدر بزرگوارم، اى

رسول خدا! پس از تو از دست پسر خطاب (عمر) و ابوقحافه ( ابوبکر) چه رنجها که ندیدم(15)

تمینه وهابی (موسس فرقه وهابیت و اولین کسی که جسمانیت خدا را مطرح کرد) در منهاج السنه می گوید:" خلیفه ی دوم به زور وارد خانه شد". بعد دیدند که دست شان به جایی بند نیست ، گفتند که چرا علی، شمشیر نکشید و از همسر اش دفاع نکرد؟

علی شمشیر نکشید برای ماندن اسلام، برای آنکه ثقل اکبر(قرآن) را حفظ کند، حفظ

حسنین که بسیار کودک بودند،

آخر طرح داشتند که ذریه ی اهل بیت را قطع کنند.

اما خداوکیلی: اگر علی(ع)

شمشیر می کشید و حسنین هم کشته می شدند،چه می گفتند؟! آیا غیر از این است که

ماجرای کشته شدنعمار را تکرار می کردند

و می گفتند:" علی برای رسیدن به خلافت خانواده اش را به کشتن داد. علی عمدا"

شمشیر کشید.جان زهرا مهم بود یا خلافت؟!

" و خوب علی(ع) در ماجرای کشته شدن عمار ، با جواب اش،

همگی شان را سر جای شان نشاند.

بانوی آب، جان خود را دادی تا اسلام و ولایت بماند،

و علی (ع) از حق خود

گذشت تا اسلام حفظ شود. چرا پیامبر زمانی که می دید ، سمیه، همسر یاسر و مادر عمار را شکنجه می

دهند، شمشیر نکشید؟ چرا که اگر کشیده بود ، دیگر اسلامی نبود، یک نفر در گوشه ای از تاریخ ادعای پیامبری

کرده و تمام شده بود.

اصلا" این ایراد را به خلفا بگیرید: چرا وقتی ابوبکر می دید که کنیزی تازه مسلمان شده را

"عمر" کتک می زند، شمشیر نکشید و جلو نیامد؟!(16)

و یا سودان بن عمران که می خواست عثمان را بکشد و

همسر عثمان جلو افتاد و کار حتی به جاهای باریک هم کشیده شد، چرا عثمان به دفاع از همسر اش بلند

نشد؟!(17)

ابوبکر به دنبال عده ای که حاضر نبودند با او بیعت کنند ، بود. همان افرادی که نزد علی، تجمع کرده

بودند، لذا عمر به دنبال آنان فرستاد. عمر سر رسید و آنان را صدا زد، ولی آنها اعتنایی نکردند و از خانه خارج

نشدند، عمر هیزم خواست و گفت به همان خدایی که جان عمر در دست اوست سوگند، اگر بیرون نیایید خانه را

با آن کسانی که در آن هستند به آتش می کشم، به عمر گفتند که فاطمه در این خانه است و عمر

گفت:"باشد"(18)

و یا: "هنگامی که ابوبکر با زور از مردم بیعت گرفت...عمر هیزم جمع کرد و در خانه را آتش

زد"(19) پس با زور بیعت گرفتن شیوه ی آنها بوده است.

عمر به فاطمه لگدی زد که موجب سقط محسن شد.(20)

هنگامی که فاطمه وفات یافت، شوهر اش علی، شبانه بر او نماز خواند، او را دفن نمود و به ابوبکر خبر

نداد که بر جنازه اش ، حاضر شوند و بر او نماز بخوانند.(2)

ابوبکر در لحظه ی پایانی عمر اش ، موقع جان دادن،

رسما" اعلام کرد که از حمله به خانه ی زهرا پشیمان است، " ای کاش خانه فاطمه را هتک حرمت نمی

کردم"(3)

مگر نه این است که پیامبر دو چیز را بین ما به امانت گذاشت؟! چه کردیم با آن دو؟!

مگر نه اینکه روز حساب از ما امتحان می گیرند امتحانی که سوالات آن لو رفته:

قرآن و اهل بیت(ع)

با اهل بیت چه کردیم؟ با قرآن چی می کنیم؟

فاطمه از جان اش برای امام زمان اش گذشت، به دنبال حق غضب شده ی امام اش، زمین و

زمان را به هم دوخت.

ما برای امام زمان مان چه کردیم؟

زهرا جان خودت دست مان را بگیر خودت به فریاد مان برس،

که بدون نور وجود ات سخت به بیراهه می رویم خودت کمک مان کن که در امام زمان مان حل شویم،

همچون شهدای کربلا و خوب می دانم که در این حال است که ما را می خری همچون کربلا که عباس را خریدی.

یا زهرا(س)...

 

پی نوشت 1: این نوشته فقط در پی پاسخ به وهابی های خدا نشناسی می باشد که به نام دین خدا و اسلام، از تمامی مقدسات هتک حرمت می کنند

پی نوشت 2: این فرقه ی وهابی بی هیچ تردیدی یکی از فرقه های ساختگی صهیونسیم می باشد.

پی نوشت 3: دعا کنیم بهار امسال، بهار ظهور باشد

پی نوشت 4: منابع در ادامه ی مطلب ذکر شده است

پی نوشت 5: اللهم عجل لولیک الفرج...
 
ادامه مطلب ...

سیمای عفاف و حجاب در قرآن

 

به نام خالق عشق ..

 

 

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَ نِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ

 

 مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا

 

 رَّحِیمًا..

 

ترجمه : ای پیغمبر به زنان و دختران خود وزنان مومنان بگو که خویشتن را به جلباب

 

(چادر) فرو پوشند که اینکار برای اینکه آن ها شناخته شوند و تا از تعرض و جسارت آزار

 

نکشند بر آنان بسیار بهتر است وخدا آمرزنده ی مهربان است.

 

 

آیه ی 59 سوره مبارکه احزاب

 

حجاب = شناختن زن به انسانیت نه به جنسیت

دلی آرام و قلبی مطمئن

خوش بحال امام (ره)

در زندگی اش می گفت : ما مامور به وظیفه ایم نه نتیجه

اما در پایان عمرش چه زیبا گفت : 

با دلی آرام و قلبی مطمئن به سوی خدا می روم

کسی که مامور به نتیجه نبود 

حالا با دلی آرام و قلبی مطمئن به نتیجه به سوی خدای خویش می رود

خدایا به ما بی چاره ها هم کمک کن

ما هم دلی آرام و قلبی مطمئن می خواهیم

ما را در انجام وظائف یاری کن

خودت گفتی 

یا ایها الناس انتم الفقرا الی الله و الله هو الغنی الحمید 

خدای مهربانم بی مدد تو ، من هیچم

آن مرد تـا نیاید ، باران نخواهد آمد


  کشتی نساز اى نوح ، طوفان نخواهد آمد       بر شوره زار دلها ، باران نخواهد آمد

  شاید به شعر تلخـم خـرده بـگیری اما           جایی که سفره خالیست ، ایمان نخواهد آمد

  رفتی کلاس اول ، این جمله را عوض کن          آن مرد تـا نیاید ، باران نخواهد آمد

    

 


به روی ندیده ات قسم چشمان عاشقم در پی واژه ای می گردند تا نامت را صدا کنند ...

اما چه کند واژه ها و چه بی معناست هر واژه ای در برابر معنای وجودت ...

از مهربانی « م » می چینم ...

از هدایت « ه » را ...

از دادگری « د » را ...

و از یوسف گمگشته « ی » را ...

و گاهی که دلم به اندازه ی تمام غروب ها می گیرد ...

و من از تراکم سیاه ابرها می ترسم ...

و هیچ کس مهربانتر از تو نیست صدا می زنم ...

کجاست آن یوسف گمگشته مهربانی که چراغ هدایت به دست در زمین دادگری کند ؟

کجاست مهـدی ... ؟

مرا در یاب ...

در انتظارت هستم و خواهم بود ... بیا ... بیا ...

مهدیا دل شکسته ام را به تو می سپارم ... دلدارم تو باش

« به امید روز ظهور »